پاییز 1386 - ماهی
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
:: :: بازدید دیروز
::
:: درباره خودم ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::
زمستان 1386 :: موسیقی وبلاگ ::
|
86/9/27 :: 11:57 عصر
شب یلدا دلی که درد دارد دو دست سرد خود را می فشارد
و امشب در کنار کوچه یک مرد در آغوش خودش جان می سپارد...
شعر : ص.باروج
: س.ب.آق زیارت
86/9/2 :: 12:32 صبح
مرد سفر نبودی اهل خطر نبودی...
: س.ب.آق زیارت
86/8/29 :: 10:18 عصر غصه ام می گیرد... به راستی چه کسی می فهمد...؟ به راستی چه کسی باور می کند که من در چشمان تو دریا را دیده ام. اسرار آمیز ترین و عمیق ترین دریای خدا را... من می دانم که زیباترین ساحل دست خدا را در چشمان تو می توان به نظاره نشست. به خدا قسم... چشمم شاهد است... به راستی چه کسی می فهمد...؟ به راستی چه کسی باور می کند که من طلوع را... مثل باز شدن یک غنچه در پلک زدن چشمان تو دیده ام... به خدا قسم... چشمم شاهد است... به راستی چه کسی می فهمد...؟ غصه ام می گیرد... اما خیالی نیست... حتی اگر تو هم باور نکنی خیالی نیست... اصلا تو هم با همه به حرفهای من بخند. مهم این است که من دیده ام آنچه را که شما باور ندارید... من و چشمانم نیز به شما می خندیم... : س.ب.آق زیارت
86/8/29 :: 9:47 عصر
هنوز از دوری تو درد دارم وجودی خسته رنگی زرد دارم... : س.ب.آق زیارت
86/8/26 :: 10:37 عصر
روزی که با نگاهت قلبم به سینه لرزید در ماورای چشمت فردای من درخشید
لحظه به لحظه با تو جوانی ام رقم خورد حرم نفس های تو مرا به آسمان برد
چشم تو شاعرم کرد ترانه ساز عاشق با هر غزل خانه ام پر می شد از شقایق...
چیزی نمانده باقی از روزهای رفته جز طرحی از دو چشمت در ذهن غم گرفته در قاب غم گرفته...
: س.ب.آق زیارت
86/8/23 :: 3:55 عصر
با تو دوباره زندگی ... یا مرگ یا قفس همیشگی یا ... مرگ از این بزرگ شدن می ترسم یا رفیق سادگی یا.... مرگ
: س.ب.آق زیارت
|